جدول جو
جدول جو

معنی پنبه دان - جستجوی لغت در جدول جو

پنبه دان
سبدی که زنان ریسنده پنبه را در آن نهند
تصویری از پنبه دان
تصویر پنبه دان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنبه دانه
تصویر پنبه دانه
تخم پنبه بذر پنبه پنبه تخم
فرهنگ لغت هوشیار
دانه های پنبه که به مصرف خوراک دام می رسد و روغن آن برای طبخ غذا و نیز در صابون پزی به کار می رود، پنبه تخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنبه دهن
تصویر پنبه دهن
کم گوی کم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه دهان
تصویر پنبه دهان
کم گوی کم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه دار
تصویر پنبه دار
آنچه آگندگی از پنبه دارد که حشو از پنبه دارد: (قبای پنبه دار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنبه دادن
تصویر دنبه دادن
غافل کردن و فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسه دان
تصویر پرسه دان
زنبیل درویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه کار
تصویر پنبه کار
آنکه بذر پنبه کارد
فرهنگ لغت هوشیار
نرم و سفید شدن، نرم و هموار شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن، از کسی بی موجب بریدن بهرزه بریدن، بیهوده شدن باطل و بی سود ماندن کار و سخنهای پیش: (هر چه رشتم پنبه شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه زدن
تصویر پنبه زدن
بیرون کردن پنبه از تخم حلاجی کردن پنبه ندف، پر کردن پنبه در چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه زار
تصویر پنبه زار
زمینی که در آن پنبه کاشته اند مقطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه دوز
تصویر پنبه دوز
کسی که پارچه کهنه و خرقه و امثال آن دوزد کهنه دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه دوخ
تصویر پنبه دوخ
لوئی پنبه بردی قنصف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
در پناه کسی در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه کار
تصویر پنبه کار
کشاورزی که کشت پنبه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنبه زار
تصویر پنبه زار
زمینی که در آن پنبه کاشته باشند، کشتزار پنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبر دان
تصویر عنبر دان
امبر دان امبر چه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه شدن
تصویر پنبه شدن
((~. شُ دَ))
نرم و سفید شدن، نرم و هموار شدن، گریختن، متفرق و پریشان گردیدن، از کسی بی موجب بریدن، به هرزه بریدن، بیهوده شدن، باطل و بی سود ماندن کار و سخن های پیشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنبه زدن
تصویر پنبه زدن
((~. زَ دَ))
بیرون کردن پنبه از تخم، پر کردن پنبه در چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناه دادن
تصویر پناه دادن
Harbor, Shelter
دیکشنری فارسی به انگلیسی
прихистити , укривати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
onderbrengen, onderdak bieden
دیکشنری فارسی به هلندی
อาศัย , ปกป้อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
menampung, memberi perlindungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی